کنارم بمون
7 اسفند 1392 | نسخه قابل چاپ | نويسنده : mohsen&mobin
کنارم بمون
فصل دوم
- الي مامان بابات رفتن
- خب به سلامت .بيا کنار توهمش بايد وايسي کنارپنجره ديدبزني ؟مگه خودت ناموس نداري؟شميم بالشي را ازکنارميزتحريربرداشت وبه سمت الميراپرت کرد.الميرابادست بالش راگرفت وشکلکي براي الميرادرآورد.شميم گفت:- الميرا بيا بخوابيم ديروقته ها- سرکارکجايي؟ساعت دهه- خب ديره ديگه نيس؟- نه تازه سرشبه لاتاس- پس بيداربمونوبه دنبال اين حرف بلندشد وچراغ راخاموش کرد.- شميم ديوونه روشنش کن مي ترسم - به من چه پاشو بروبيرون - ديوونه ديوونه - داري توآينه نگاه مي کني؟- مرض - الي ...الي گوش کن ..صدا ..صدا مياد- صداي چي ؟- گوش کن ...گيتاره ..ارم...ارميا- خيله خب توهم چراهول کردي؟وقتي دلش ميگيره انقدمي خونه که خوابش ببره - آخي - دلت سوخت - اوهوم - بسکه خري - هيس ....ب
ادامه مطلب...
گيم لئون:
انجمن بازي
موضوعات مرتبط با اين مطلب : عاشقانه
فصل دوم
- الي مامان بابات رفتن
- خب به سلامت .بيا کنار توهمش بايد وايسي کنارپنجره ديدبزني ؟مگه خودت ناموس نداري؟شميم بالشي را ازکنارميزتحريربرداشت وبه سمت الميراپرت کرد.الميرابادست بالش راگرفت وشکلکي براي الميرادرآورد.شميم گفت:- الميرا بيا بخوابيم ديروقته ها- سرکارکجايي؟ساعت دهه- خب ديره ديگه نيس؟- نه تازه سرشبه لاتاس- پس بيداربمونوبه دنبال اين حرف بلندشد وچراغ راخاموش کرد.- شميم ديوونه روشنش کن مي ترسم - به من چه پاشو بروبيرون - ديوونه ديوونه - داري توآينه نگاه مي کني؟- مرض - الي ...الي گوش کن ..صدا ..صدا مياد- صداي چي ؟- گوش کن ...گيتاره ..ارم...ارميا- خيله خب توهم چراهول کردي؟وقتي دلش ميگيره انقدمي خونه که خوابش ببره - آخي - دلت سوخت - اوهوم - بسکه خري - هيس ....ب


موضوعات مرتبط با اين مطلب : عاشقانه
____________________________________________________
برچسب ها:
برچسب ها:
کنارم بمون
2 اسفند 1392 | نسخه قابل چاپ | نويسنده : mohsen&mobin
کنارم بمون
فصل اول
غصه نخور دخترم زندگي همه همين واقعيتهاي تلخ وشيرينه
- راستش نمي تونم بهش فکر نکنم زندگي بدون پدرو مادرم مث يه کابوس وحشت ناکه زهره خانم که تحت تاثير حرفاي آن دختر قرار گرفته بودگفت:- بميرم برات مادر،کاش هيچ جووني مث تو اين جوري سختي نبينه ،منو فريد زندگيتو مهيا مي کنيم فقط خودتو فرزند اين خانواده بدون ومارو.. پدرومادرت، هرچندکه هرکاري هم بکنيم نمي تونيم جاي اونارو برات پرکنيم .- خانم اين دختر ما دختر صبوريه .مي دونه چه جوري ازپس زندگي گذشتش بربياد مگه نه دخترم ؟- بله عموفريد سعي مي کنم زندگي جديدوموباگذشته وخاطراتم قاتي نکنم.درهمين حين صداي باز وبسته شدن درپارکينگ وماشيني که خاموش مي شدبه گوش رسيد.او که کنجکاو شده بود عضوي ديگر از ازخانواده ي دادفر را بشناسد،نگاهش را ميخکوب در کرد .صداي پسرجواني که مادرش را به نام مي خواند درحالي که هنوز بيرون از ساختمان بود لبخند را برلبهاي دختر جوان آورد.درباز شد ومتعاقب آن پسرجوان باقدي بلند واندامي کشيده وچهره اي گيرا ونافذ وارد سالن شد:- مامان ....مامان؟....مامي جون...قربون قدوبالات چرا جواب نمي دي؟.....ننه ننه کجايي پس؟ زهره خانم ازطرزحرف زدن پسرش لب به دندان گرفته بودوعمو فريد سرش رابه طرفين تکان مي داد.پسرجوان درحالي که با موبايلش بازي مي کرد با خودش حرف مي زد:- مرض بگيري احسان...معلوم نيس رفته دستشوي يا اتاق فکر...گوشيو بردارلعنتي- عليک سلام ارميا سرش را بالا کرد وبه پدرش چشم دوخت.بعد چشمانش به گردش درآمد وبا.....
ادامه مطلب...
گيم لئون:
انجمن بازي
موضوعات مرتبط با اين مطلب : عاشقانه
فصل اول
غصه نخور دخترم زندگي همه همين واقعيتهاي تلخ وشيرينه
- راستش نمي تونم بهش فکر نکنم زندگي بدون پدرو مادرم مث يه کابوس وحشت ناکه زهره خانم که تحت تاثير حرفاي آن دختر قرار گرفته بودگفت:- بميرم برات مادر،کاش هيچ جووني مث تو اين جوري سختي نبينه ،منو فريد زندگيتو مهيا مي کنيم فقط خودتو فرزند اين خانواده بدون ومارو.. پدرومادرت، هرچندکه هرکاري هم بکنيم نمي تونيم جاي اونارو برات پرکنيم .- خانم اين دختر ما دختر صبوريه .مي دونه چه جوري ازپس زندگي گذشتش بربياد مگه نه دخترم ؟- بله عموفريد سعي مي کنم زندگي جديدوموباگذشته وخاطراتم قاتي نکنم.درهمين حين صداي باز وبسته شدن درپارکينگ وماشيني که خاموش مي شدبه گوش رسيد.او که کنجکاو شده بود عضوي ديگر از ازخانواده ي دادفر را بشناسد،نگاهش را ميخکوب در کرد .صداي پسرجواني که مادرش را به نام مي خواند درحالي که هنوز بيرون از ساختمان بود لبخند را برلبهاي دختر جوان آورد.درباز شد ومتعاقب آن پسرجوان باقدي بلند واندامي کشيده وچهره اي گيرا ونافذ وارد سالن شد:- مامان ....مامان؟....مامي جون...قربون قدوبالات چرا جواب نمي دي؟.....ننه ننه کجايي پس؟ زهره خانم ازطرزحرف زدن پسرش لب به دندان گرفته بودوعمو فريد سرش رابه طرفين تکان مي داد.پسرجوان درحالي که با موبايلش بازي مي کرد با خودش حرف مي زد:- مرض بگيري احسان...معلوم نيس رفته دستشوي يا اتاق فکر...گوشيو بردارلعنتي- عليک سلام ارميا سرش را بالا کرد وبه پدرش چشم دوخت.بعد چشمانش به گردش درآمد وبا.....


موضوعات مرتبط با اين مطلب : عاشقانه
____________________________________________________
برچسب ها:
برچسب ها: